بيمار اتاق شماره چهارده عاشق پرستار بخش رواني شده بود ، هر روز از صبح پشت پنجره مي ايستاد و بي صبرانه انتظار او را مي كشيد ...
امروز اما از او خبري نبود ، وقتي به دنبالش گشتند جسدش را روي تختش پيدا كردند ...
پرستار او را خفه كرده بود ...
نامه هاي اشتباهي...
برچسب : داستان کوتاه مرگ,داستان کوتاه مرگ عشق,داستان کوتاه مرگ و زندگی,داستان کوتاه مرگ پدر,داستان کوتاه مرگ در جنگل,داستان کوتاه مرگ عاشقانه,داستان کوتاه مرگ معشوق,داستان کوتاه درباره مرگ,داستان های کوتاه مرگ,داستان کوتاه از مرگ, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 37