داستان كوتاه مرگ يك عاشق

ساخت وبلاگ

بيمار اتاق شماره چهارده عاشق پرستار بخش رواني شده بود ، هر روز از صبح  پشت پنجره مي ايستاد و بي صبرانه انتظار او را مي كشيد ...

امروز اما از او خبري نبود ، وقتي به دنبالش گشتند جسدش را روي تختش پيدا كردند ...

پرستار او را خفه كرده بود ...

 

نامه هاي اشتباهي...
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه مرگ,داستان کوتاه مرگ عشق,داستان کوتاه مرگ و زندگی,داستان کوتاه مرگ پدر,داستان کوتاه مرگ در جنگل,داستان کوتاه مرگ عاشقانه,داستان کوتاه مرگ معشوق,داستان کوتاه درباره مرگ,داستان های کوتاه مرگ,داستان کوتاه از مرگ, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 37 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 9:12