داستان كوتاه نابخشوده

ساخت وبلاگ

امروز جمعه است ، دارد باران مي بارد ، هشت ساعت ديگر اعدامم مي كنند ، جرمم سكس با محارم است ، هر كس جاي من بود تا بحال هزار بار دق كرده بود ، چرا زنده ام ؟ چرا نفس مي كشم ؟  ديروز وكيلم را ديدم ، از سكوتش فهميدم چيزي عوض نشده ، انتظار بخشش نداشتم ، بخشيده هم مي شدم بي فايده بود ، بعد از اين زندگي به چه دردم مي خورد ...

 من يك الدنگ نفهم بودم كه به خواهر خودم هم رحم نكرده بودم .

 

ابراهيم باقريان

 

نامه هاي اشتباهي...
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboofehkoord بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 15 شهريور 1395 ساعت: 10:27