برف زيادي باريده بود ، پسرك كفشهايش را پوشيد و شروع به راه رفتن كرد، رد پاهايي روي برف را تعقيب مي كرد، يك لحظه به خودش آمد ديد رد پاها تمامي ندارد ....
صداي چند گرگ از دور به گوش مي رسيد، فهميد چه اشتباهي كرده، خواست برگردد ولي راه خانه را گم كرده بود .
ابراهيم باقريان
نامه هاي اشتباهي...برچسب : نویسنده : aboofehkoord بازدید : 88