نامه هاي اشتباهي

ساخت وبلاگ
پیر مرد دست های لرزان لعنتی را در جیبش کرده بود . هوا سرد بود . سرد ِ سرد . با چشمهای شیشه ای نگاهی به اطراف انداخت . برگ ، برگ ، برگ . همه اونا قتل عام شده بودن . دادگاهی تشکیل نمی شد برای محکوم کردن پاییز ، پاداشی هم برای بهار نبود . اینا همه وظیفه بود . نزدیکترین صندلی رو پیدا کرد . برگ ها رو از روش کنار زد . به سختی روی صندلی نشست . نفس راحتی کشید . حالا دیگه کاری جز انتظار نداشت . پاکت سیگار را از جیب بغلش بیرون آورد . آخرین سیگار رو از پاکت به سختی بیرون کشید . پاکت رو به گوشه ای انداخت . با اولین ضربه کبریتش رو روشن کرد . صورت پیر مرد با نور کبریت روشن شد . سیگارش نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه پیرمرد عاشق,داستان کوتاه پیرمرد,داستان کوتاه پیرمرد و دریا,داستان کوتاه پیرمرد کره فروش,داستان کوتاه پیرمرد تنها, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 469 تاريخ : دوشنبه 15 شهريور 1395 ساعت: 10:27

با صدای ترمز پرت می‌شوم به جلو؛ از فکر و خیال بیرون میام. سر راننده داد می‌زنم: «هی آقا! حواستون کجاست؟ یواش‌تر». در آئینه نگاهم می‌کند ابروهای پرپُشتش به هم گره خورده. می گوید: «شرمنده آبجی؛ طوری‌ت شد؟» چانه‌ام درد گرفته؛ اما می گویم «نه».گوشی‌اش زنگ می‌خورد. بی رمغ جواب می‌دهد: «الو»؛ و گوش می‌کند. با نوک انگشت روی بخار شیشه را پاک می‌کنم تا بیرون را بهتر ببینم. برف تندتر شده. داد میزند: «برو پا ماواره ات بشین ببین دیگه چی یادت میده! چیه ولت کرده بدبخت؟ اون موقع یادت نبود دو تا دختر بچه مادر می خوان حالا یادت افتاده بدون اینا می میری!؟ خوب بمیر. به نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه یک روز برفی, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 204 تاريخ : دوشنبه 15 شهريور 1395 ساعت: 10:27

امروز جمعه است ، دارد باران مي بارد ، هشت ساعت ديگر اعدامم مي كنند ، جرمم سكس با محارم است ، هر كس جاي من بود تا بحال هزار بار دق كرده بود ، چرا زنده ام ؟ چرا نفس مي كشم ؟  ديروز وكيلم را ديدم ، از سكوتش فهميدم چيزي عوض نشده ، انتظار بخشش نداشتم ، بخشيده هم مي شدم بي فايده بود ، بعد از اين زندگي به چه دردم مي خورد ...  من يك الدنگ نفهم بودم كه به خواهر خودم هم رحم نكرده بودم .   ابراهيم باقريان   نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboofehkoord بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 15 شهريور 1395 ساعت: 10:27

پسر جوان یک بلوتوث زننده برایم ارسال کرد و در واقع این تصاویر زشت زمینه برقراری ارتباط شومی را بین ما به وجود آورد و… . توی پارک نشسته بودم و دخترم مشغول بازی بود که ناگهان متوجه نگاه شیطانی پسری جوان شدم. او پس از چند دقیقه جلو آمد و پرسید: گوشی تلفن همراه شما بلوتوث دار است؟ با لبخندی سرم را تکان دادم و در جوابش گفتم: آره، فضولی؟ در این لحظه پسر جوان خندید و گفت: خوب شناختی! یک فضول مزاحم هستم. حالا اگر ایرادی ندارد سیستم بلوتوث گوشی ات را فعال کن .   زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد افزود: نمی دانم چرا خام شدم و به خواسته اش عمل کردم . پسر نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان كوتاه خيانت,داستان کوتاه خيانت,داستان کوتاه خیانت دختر به پسر,داستان کوتاه خیانت زن به شوهر,داستان کوتاه خیانت عشقی,داستان کوتاه خیانت زن,داستان کوتاه خیانت عاشقانه,داستان کوتاه خیانت در عشق,داستان کوتاه خیانت مرد به زن,داستان کوتاه خیانت دختر, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 563 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 2:40

یک زانتیای مشکی جلوی پایش ایستاد نگاهی به داخل ماشین انداخت در را باز کرد و سوار شد.مدتی توی خیابان ها چرخ زدند تا اینکه جلوی یک بسنتی فروشی ایسادند راننده پیاده شد و با یک بستنی بزرگ بر گشت هنوز هیچ حرفی میان آنها ردو بدل نشده بود.بعد از اینکه بستنی را خورد راننده گفت :چرا ؟-چی چرا؟-شهوت یا پول؟یهو جا خورد.خودشم هم نمی دانست چرا می خواست صادقانه رفتار کند.-معلومه پول ولی...- از نگاهت معلوم بود به خاطر همین سوارت کردم من درکت می کنم. داشبور رو باز کن.داشبور را باز کرد.یک دسته اسکناس نو دید.- اون و بردار اینم کارت منه من یه شرکت بازر گانی دارم به یه منشی احتیا نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه,داستان های کوتاه, ها,داستان کوتاه عشقی که, شد,داستان های کوتاه,داستان کوتاه یک,داستان کوتاه از,داستان کوتاه درباره فاحشه, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 2:40

برف زيادي باريده بود ، پسرك كفشهايش را پوشيد و شروع به راه رفتن كرد، رد پاهايي روي برف را تعقيب مي كرد، يك لحظه به خودش آمد  ديد رد پاها تمامي ندارد .... صداي چند گرگ از دور به گوش مي رسيد،  فهميد چه اشتباهي كرده، خواست برگردد ولي راه خانه را گم كرده بود .   ابراهيم باقريان نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboofehkoord بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 2:40

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگيرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه پستچی, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 192 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 2:40

سي و پنج سالم بود كه در مقطع فوق ليسانس وارد دانشگاه شدم ، به علت تاخيري كه در ثبت نام و طي مراحل اداري داشتم به هزار زحمت در يك اتاق 8 نفره جاي گرفتم و خودم را سربارشان كردم ،  متاهل بودم و دلتنگ ،  شب ها زودتر از همه شام مي خوردم و مي خوابيدم ، اما بقيه تا پاسي از شب بيدار بودند و به هر نحوي سر خودشان را گرم مي كردند ، يكي  اس ام اس مي داد، يكي خاطرات روزانه اش را مي نوشت ،  آن يكي بساط قليان پهن مي كرد و ورق بر مي زد ... معركه اي داشتيم تا نصف شب ، نصف شب  كه مي شد تازه  لب تاپ مي گذاشتند و تا صبح فيلم سكسي مي ديدند ، اعصابم خرد مي شد ، چشمم روي هم نمي رفت ، چند ب نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboofehkoord بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 2:40

بازم عاشق شدم  اينبارعاشق کسی که 12 سال از من بزرگتر بود .شرایط زندگیمم اونموقع خیلی بد بود . بهش اعتمادکردم. زبون خوبی داشت بازبونش و حرفاش منو عاشق کردم . ابولفضل خیلی خوشگل بود نمیدونم حس کردم واقعا براش مهمم اعتمادکردم و حقیقت زندگیمو گفتم.گفتم که با يکي براي مدت کوتاهي دوست بودم و ... اونم اوایل بهم امید میداد ومیگفت تو هیچ تقصیری نداری توپاکی . تااینکه گفت میای خونمون؟؟گفتم توهم میخای منو له کنی؟ بالاخره منو باز مثل همیشه با حرفاش قانع کرد و رفتم خونشون.وقتی رفتم خونشون  سلام وعليک و احوال پرسي اومد منو بغل کرد و منوبوسید داشت بادستاش منولمس میک نامه هاي اشتباهي...ادامه مطلب
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : داستان كوتاه خودكشي,داستان کوتاه خودکشی,داستان کوتاه خودکشی عاشقانه, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 14 شهريور 1395 ساعت: 2:40

هيچ كس از بيماري من خبر ندارد ، در ظاهر سالم و سرحالم ولي در باطن پيچيده و درهم ، چند روز پيش دختر همسايه ي مان به طرز فجيعي به قتل رسيد ، من سايه ي قاتل را روي ديوارها ديدم ولي حرفي نزدم ، شب كه خواستم بخوابم ديدم كنار پنجره اتاقم ايستاده ، سيگارش را خاموش كرد و گفت چرا چيزي نگفتي ؟ گفتم چه حرف ها ! آدم كه سايه ي خودش را نمي فروشد !!!

نامه هاي اشتباهي...
ما را در سایت نامه هاي اشتباهي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboofehkoord بازدید : 53 تاريخ : جمعه 12 شهريور 1395 ساعت: 9:13