چهار روز است از مرگم گذشته ، اطرافم پر از استخوان هاي پوسيده و درهمي است كه به آنها وعده رستاخيز داده شده ، باورم نمي شود من هم قرار است به اين روز بيفتم، از اين به بعد بايد بنشينم و انتظار بكشم ، انتظار براي وعده هاي پوچ...
نامه هاي اشتباهي...برچسب : داستان کوتاه وعده, نویسنده : aboofehkoord بازدید : 34